در انتظار لقای یار
من که از آتش هجران تو دلسوخته ام
آتش عشق به کانون دل افروخته ام
به تمنای وصال تو من ای مهر مثال
روز و شب دیده امید به ره دوخته ام
به یکی جلوه رویت همه دادم ا زدست
سود و سرمایه یک عمر که اندوخته ام
خسروا نیست متاعی دیگرم جز تن و جان
که به سودای لقایت همه بفروخته ام
دفتر و سبحه و سجاده بدادم از دست
تا که در مدرس عشقت ادب آموخته ام
جامه طاعت و تقوی همه را چاک زد
تا که پیراهن عشق تو به تن دوخته ام
سر به زانوی غم آورده به کنجی حیران
تا مگر رحم نمایی به دل سوخته ام